جدول جو
جدول جو

معنی او کرک - جستجوی لغت در جدول جو

او کرک
تاووسک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکرک
تصویر اسکرک
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ آرکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به آرکه شود، جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود، جمع واژۀ آلیه. (ناظم الاطباء). رجوع به آلیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
فلاتی در حدود 155400 کیلومتر مربع در کشورهای متحدآمریکا که بیشتر آن در میسوری و قسمتهایی از آن نیزدر ایالات آرکانساس، اوکلاهوما و کانزاس واقع است. ارتفاع متوسط آن 610 متر است. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه آن ص 113)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ رَ)
برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند. (برهان). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری). هکه. (برهان). سکسکه. اسکچه
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. آب آن از نهر زرآبادو محصول آن غلات و گردو است. میگویند نزدیک آبادی معدن مس وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم شب تاب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ تخمی، مرغ مادر
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون درهای قدیمی چوبی که در میان دو لنگه ی در جهت قفل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که آب از چاه می کشد، آبکش برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بازی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که به سمت خزانه ی آسیاب هدایت شود، پاروی قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای آب، آب راهه، راه آب بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
قورباغه ی آبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری، نام روستایی در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم کدو، کرمی که از چوب درخت تغذیه کند و موجب ضایع شدن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
اداری
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان دارویی که در کنار نهرها و چشمه ها روید، تره ی
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی آبی، گیاهی که در کنار جویبارها و چشمه ها می روید و مصرف.، آبشار ترهtere هم گویند، آبشار کوچک ناشی از ریزش آب از ناودان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی علفی که در کنار چشمه ها می روید
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف آب خوری
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب روئک
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشدنگاه.، از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام درختی است از تیره ی گل سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهکده های سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
اورزین، آبچک، فاصله ی دیوار خانه ها و محل ریزش آب باران از شیروانی.، آب ریز ساختمان، آبچک
فرهنگ گویش مازندرانی